مولا علی در سوره انفال8- قسمت پنجم
صلح پایدار
یک شنبه 7 / 3 / 1393برچسب:, :: 1:10 ::  نويسنده : ارادتمند

عیاشى در آيه يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ تا آخر از عمرو بن ابى المقدام روايت كرده گفت جدم بپدرم ميگفت در تمام عمر روزى بدتر از دو روز بر من نگذشت يكى روز وفات و رحلت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و دوم روزى بود كه بخدا قسم در سقيفه بنى ساعده طرف راست ابو بكر نشسته بودم و مردم با او بيعت ميكردند عمر گفت تا وقتى كه على را براى بيعت حاضر نكنى بيعت اين مردم هيچ ارزشى ندارد ابو بكر قنفذ را نزد على عليه السّلام فرستاد و او را براى بيعت بمسجد دعوت نمود قنفذ شرفياب حضور آنحضرت شده به قنفذ فرمودند بابو بكر بگو پيغمبر خدا جانشينى جز من ندارد قنفذ پيام آنحضرت را رسانيد براى مرتبه دوم او را روانه نمودند كه بگويد بايد حتما بمسجد آمده و مانند ساير مسلمانان بيعت نمائيد حضرت فرمود بآنها بگو بموجب وصيت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بايد پس از دفن رسول خدا از خانه خارج نشوم تا كتاب خدا و قرآن را كه در جريده‏هاى خرما و روى كنف‏هاى شتر نوشته شده جمع‏آورى نمايم قنفذ مراجعت كرده و فرموده‏هاى آنحضرت را ابلاغ نمود عمر ابو بكر را وادار نمود تا باتفاق او و عثمان و خالد بن وليد و مغيرة بن شعبه و ابو عبيدة بن جراح و سالم مولاى ابى حذيفه و قنفذ و من (راوى) و جمعى ديگر از اطرافيان و رجاله و اوباش بدر خانه فاطمه عليه السّلام رفتيم در بسته بود و فاطمه گمان نميكرد كسى بدون اجازه داخل خانه شود عمر آتش خواست و در خانه را آتش زد همينكه نيم سوخته شد با لگد محكم بدر كوبيد در شكسته شد و فاطمه عليها سلام كه عقب در بود بين در و ديوار مصدوم گرديد و جمعيت بى محابا وارد خانه شده على عليه السّلام را بدون ردا از خانه بيرون كشيدند چون زهرا سلام اللّه عليها چنان ديد كمربند شوهر گرامى خود را گرفت و گفت نميگذارم شوهرم را با اين حالت بمسجد ببريد و عمر به قنفذ دستور داد تا بضرب تازيانه فاطمه را از على جدا ساخت و بر اثر لطمات وارده بيهوش شد چون بهوش آمد حسنين را برداشته و روانه مسجد شد تا در كنار قبر پدر بزرگوارش رفته و شكايت نموده و از خداوند طلب عذاب نمايد امير المؤمنين عليه السّلام آثار نزول بلا را مشاهده نمود بسلمان فرمود خود را بفاطمه برسان بخدا قسم اگر نزد قبر پدرش برسد و موى خود را پريشان نموده و نفرين كند احدى در مدينه زنده نخواهد ماند سلمان خود را بآن مجلله رسانيده عرض كرد ايدختر رسول خدا پدرت رحمة للعالمين بود مبادا لب بنفرين بگشائى فرمود اى سلمان چگونه صبر و تحمل نمايم كه ميخواهند على را بقتل برسانند سلمان عرض كرد من بفرموده امير المؤمنين خدمت رسيده و ايشان بمن امر نموده‏اند كه از شما تقاضا كنم بمنزل برگرديد و كسى را نفرين نكنيد فاطمه فرمود اينك كه شوهرم على امر مينمايند بخانه برميگردم و چون فاطمه برگشت امير المؤمنين بقبر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم توجهى نموده و اين آيه را تلاوت فرمود: ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي   65تا آخر ابو بكر بالاى منبر نشسته بود عمر تكليف بيعت على عليه السّلام نمود على عليه السّلام فرمود اگر بيعت نكنم چكار خواهيد كرد؟ جواب داد با شمشير گردنت را ميزنم فرمود در اينصورت بنده خدا و برادر پيغمبر خود را خواهيد كشت؟ خبر بعباس عموى پيغمبر رسيد شتابان خود را بمسجد رسانيد و گفت دست از على برداريد بعهده من كه على بيعت نمايد عباس دست على و ابو بكر را مسح نموده و همين عمل را بيعت تلقى نموده و على را با حالتى خشمناك رها كردند على عليه السّلام فرمود خداوندا فرموده بودى إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ 65    خداوندا تو شاهد باش كه من بيست نفر ياور نداشتم كه اقدام بجهاد كنم و پيغمبرت هم بمن فرمود اگر بيست نفر ياور داشته باشى با دشمنان خود جهاد كن و سپس بخانه خود مراجعت فرمود.

 

عياشى در آيه وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ  75    از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود روزى امير المؤمنين بديدار پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رفت و آنحضرت بيمار و بحالت اغماء و بيهوشى بود و سر مباركش در دامن جبرئيل كه بصورت دحيه كلبى مجسم شده بود قرار داشت جبرئيل همينكه امير المؤمنين را ديد گفت سر پسر عمت را بدامن بگذار تو سزاوارتر از من ميباشى زيرا خداوند ميفرمايد وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ امير المؤمنين سر مقدس پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را بدامن گرفت تا موقع غروب آفتاب پيغمبر بهوش آمد فرمود يا على جبرئيل كجا است؟ عرض كرد من دحيه كلبى را در اينجا ديدم كه بمن گفت سر شما را بدامن بگيرم كه من اوليتر از او هستم پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود آيا نماز عصر را بجا آورده؟ گفت خير چون شما بيهوش بوديد راضى نشدم سر مباركت را بزمين گذارده و براى نماز برخيزم فرمود خداوندا على بپاس حرمت و طاعت رسولت نماز را تاخير انداخته آفتاب را بر گردان تا على نمازش را در وقت خود بجا آورد بقدرت پروردگار آفتاب بمحل عصر باز گشت و عصر نورانى و سفيدى جلوه‏گر شد و تمام مردم مدينه متوجه رد شمس شده و دانستند كه در آنساعت امير المؤمنين بنماز عصر مشغول است و پس از فراغت آن حضرت آفتاب غروب كرد و مردم نماز مغرب خود را بجا آوردند



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان صلح پایدار و آدرس 14klid.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 137
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 151
بازدید ماه : 138
بازدید کل : 26459
تعداد مطالب : 460
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت